ایران سرا

Mehdi Kazemi’s Weblog

داریوش و گئومات بردیای دروغین

Posted by Mehdi Kazemi on 9 May, 2008

.امیدوارم حوصله كنین و تا آخرش بخونین چون خیلی طولانی هست

 

داریوش از گدار رود فرات واقع درشمال شهری که امروز دیرالزور خوانده میشود ، نرسیده به ملتقای دو رود فرات و شاپور (دجله) گذشت و پس از ورود به ایران نامه ای برای مردی که تصور میکرد بردیا است نوشت وبه او گفت درنامه قبل خبر مرگ کمبوجیه رادادم و اینک میگویم که کمبوجیه از آتوسا و خواهرش که زن های او میباشند دارای فرزند پسر نشد و چون تو برادر کمبوجیه هستی اینک پادشاهی تورا سزا است.

داریوش این نامه را از محلی که امروز به اسم قصر شیرین خوانده میشود برای وی نوشت و دو روز پس از نوشتن نامه به او اطلاع دادند که زنی که میگوید آتوسا میباشد قصد دارد تو را ببیند.

داریوش از آن خبر بسیار حیرت کرد وبه استقبال آن زن رفت و وقتی وی را دید یقین حاصل کرد که آتوسا میباشد. آتوسا دختر کورش بنیانگزار سلسله هخامنشی و همسر کمبوجیه بود.

آتوسا وقتی داریوش رادید به گریه درآمد وگفت من وقتی خبر نزدیک شدن قشون ایران راشنیدم گریختم تااین که خود را به تو برسانم. من پس از این که نامه تو ، راجع به مرگ شوهرم رسید دانستم که وی زندگی را بدرود گفته وفرماندهی ارتش ایران را تو به عهده گرفته ای.

من اصلاع حاصل کردم که تو وقتی به بردیا درباره به پادشاهی رسیدن او نامه نوشتی گمان میکردی به بردیا حقیقی نامه مینویسی در صورتی که او بردیا نیست !

داریوش باشگفتی پرسید چطور او بردیا نیست ؟

آتوسا گفت چون آن مرد نقابی بر صورت دارد ومردم صورتش را نمیبینند تصور میکنند که بردیا است ، اما من که صورت او را دیدم میدانم که بردیا نیست.

کورش پرسید تو چگونه صورتش را دیدی ؟

آتوسا گفت پس ازاین که اوبه وسیله نامه تو از مرگ کمبوجیه اطلاع حاصل کرد خواستار من شد. چون من فکر میکردم که برادر شوهرم میباشد درخواستش را پذیرفتم ، اما پس از این که زنش شدم وصورتش را دیدم دانستم که بردیا نیست و تو میدانی که بردیا خیلی به کمبوجیه شبیه است و همسن اوست زیرا او و برادرش دوقلو بودند. ولی این مرد که خود را بردیا میخواند و مرا به زنی گرفت خیلی مسن تر از کمبوجیه است و هیچ شباهت به او ندارد و من آمدم به تو اطلاع بدهم این مرد حقه باز است و مرا با حیله تزویج کرد و هرگاه من میدانستم که او برادر شوهرم نمیباشد محال بود که زنش بشوم. داریوش پرسید آیا پس از این که نامه اول من به او رسید و از مرگ کمبوجیه اطلاع حاصل کرد ، نقاب از صورت برنداشت ؟ ‌آتوسا پرسید مگر تو غیر از آن نامه ، باز تیماجی برای او فرستاده ای ؟‌

داریوش گفت سه روز قبل من یک تیماج برایش فرستادم تا این که به وی اطلاع بدهم که پادشاهیش را به رسمیت میشناسم.

آتوسا گفت اشتباهی بزرگ کرده ای و این مرد بردیا نیست و صدایش هم شباهت به بردیا ندارد ومردم متوجه تفاوت صدا نمیشوند ولی من که همسرش بودم متوجه این موضوع شدم .

 داریوش پرسید : بردیا چه شد ؟

آتوسا گفت از سرنوشت وی اطلاع ندارم اما تردید نیست که این مرد او را نابود کرده است و تو باید انتقام او را بگیری.

داریوش با اینکه میدانست زنی چون آتوسا دختر کورش دروغ نمیگوید ، نمیتوانست حرف آن زن را باور کند ، چون آنچه آتوسا میگفت دور از عقل جلوه میکرد و تصمیم گرفت که خود او مبادرت به تحقیق نماید ، از آتوسا پرسید اکنون این مرد که میگویی بردیا نیست در پازارگاد است ؟

آتوسا گفت نه ، او میگوید که از پازارگاد نفرت حاصل کرده و در اکباتان بسر میبرد.

داریوش گفت ای آتوسا تو شاهزاده خانم بزرگ ما هستی و من میگویم دراین جا وسایل زندگی تو را فراهم کنند تا این که یکی از افسران ما به اکباتان برود و راجع به این مرد تحقیق نماید.

داریوش همان روز اینتافرنس افسر ارشد قشون را با دستور کافی برای تحقیق درخصوص هویت بردیا به اکباتان فرستاد.

وقتی این تافرنس وارد کرمانشاهان امروزی شد دریافت که مردم بسیار اندهگین هستند ، چون د روسط شهر به دستور بردیا یک بت خانه ساخته بودند و یک بت بزرگ و چند بت کوچک درآنجا نصب کردند و تمام مردان وزنان شهر مجبور بودند که به نوبت روزی یک بار به آن بت خانه بروند ومقابل بت بزرگ سجده کنند و از این جهت مردم مجبور بودند به آن بت خانه بروند و مقابل بت بزرگ سجده نمایند که بت خانه گنجایش تمام سکنه شهر را نداشت و هرگاه همه مردم دریک موقع به بت خانه میرفتند نمیتوانستند وارد آن شوند.

آنچه این تافرنس درکرمانشاهان دید دراکباتان نیز مشاهده کرد با این تفاوت که بت خانه همدان بیش از بت خانه کرمانشاهان وسعت داشت. دیگر درهیچ یک از شهرهای ایران گوسفند ذبح نمیشد وذبح گاو و گوسفند و ماکیان ممنوع بود و اگر درخانه ای ماکیانی را ذبح میکردند و محتسبین گوماته از آن واقعه اطلاع حاصل مینمودند صاحبخانه را به قتل میرسانیدند و وقتی شوهر میمرد ، زنش را با او میسوزانیدند اما وقتی زن فوت میکرد ، شوهر از سوختن معاف بود.

گوماته نیمی از درآمد تمام مردان ایران را از آنها میگرفت وهرکس که کار میکرد باید نصف از درآمد خود را به گوماته بدهد وچون آنقدر زر و سیم وجود نداشت که مردم نیمی از درآمد خود را به شکل پول به گوماته بدهند ، ناگزیر جنس میپرداختند و به زودی گوماته دارای گله های عظیم گاو و گوسفند و انبارهای وسیع پر از غله و حبوب شد و کسی نمیدانست آن مرد ، آن همه ثروت راچه میخواهد بکند.

امروز که بیست وپنج قرن از آن زمان میگذرد و ما جز روایات مورخین قدیم برای مطالعه در کیش گوماته سندی دردست نداریم نمیتوانیم به درستی بفهمیم گوماته که گفتیم خود را جانشین سلاطین ماد میدانست دارای چه کیش ومذهبی بود.

از روایاتی که دردست است چنین استنباط میشود که گوماته یک مبدع بوده ودینی جدید آورده ولی از ادیان دیگر تقلید کرده وازهردین چیزی درکیش خود گنجانیده است.

 قدغن ذبح جانوران بدون تردید از آیین ودا در هندوستان اقتباس شده وسوزانیدن زن زنده با شوهر مرده نیز بی شک تقلیدی از هندوستان است.

بت پرستی گوماته تقلید از بابل و سوریه میباشد که سکنه اش بت پرست بودند ، اما گرفتن نیمی از درآمد مردان آیینی بود که در هیچ یک از کیش های مشرق زمین وجود نداشت و این یک را خود گوماته ابتکارکرده بود.

یکی از قوانین دین گوماته که ایرانیان راسخت آزرده کرد این بود که دختران جوان را در بت خانه ها مباح نمود و این رسم را هم از کیش سوریانی ها آموخت.

بااین که گوماته درآتشکده چیچست واقع درآتروپاتن (آذرآبادگان) خدمت کرده بود ، از دین مزداپرستی ، جز فروع دین راوارد کیش خود ننمود و اصول راکنار گذاشت.

اینتافرنس که درگذشته ، بردیا را دیده بود تصمیم گرفت که برود و از نزدیک بردیا ساختگی را ببیند و به عنوان این که فرستاده داریوش میباشد درخواست دیدار کرد و بردیا ساختگی که قدرت رادست داشت دیگر از اینتافرنس و امثال وی نمیترسید درخواست آن مرد راپذیرفت.

اینتافرنس پس از اینکه به بارگاه بردیا ساختگی رسید گفت داریوش که پس از مرگ کمبوجیه فرماندهی ارتش ایران رابرعهده گرفته در قصر شیرین است و مرا به حضور فرستاده تا این که کسب تکلیف کند.

وقتی اینتافرنس وارد شد بردیا نشسته بود و سردار ایرانی نتوانست طول قامتش راببیند ، لیکن جثه بردیا خیلی از جثه بردیا ای که اینتافرنس دیده بود فربه تر جلوه مینمود وسردار ایرانی نمیتوانست خود را قایل کند که بردیا جوان آن طور فربه شده باشد.

وقتی بردیا ساختگی دهان گشود وشروع به صحبت کرد براینتافرنس محقق گردید که بردیا نیست ، زیرا با این که گوماته میکوشید صدای بردیا را تقلید نماید ، تفاوت صدای او با صدای برادر کمبوجیه درگوش سردار ایرانی محسوس بود.

 از این دو گذشته برخورد بردیا ساختگی با اینتافرنس برخورد غیر عادی بود وگویی مردی که برتخت جلوس کرده بود برخلاف یک پادشاه واقعی ایران نمیدانست بایک سردار جنگی که پس از چند سال خدمت در جنگ از راه رسیده چگونه باید صحبت کرد.

بردیا ساختگی گفت درنامه ای که داریوش به من نوشت از آمدن توچیزی نگفت.

این تافرنس گفت درآن موقع هنوز به فکر نیفتاده بود که مرانزد پادشاه بفرستد.

بردیا گفت من نامه ای به داریوش نوشته ام و امرکردم فرماندهی قشون را به دیگری واگذار کند وخود به تنهایی به اکباتان بیاید.

اینتافرنس متوجه شد که منظور آن مرد حیله گر این است که داریوش را به اکباتان بکشاند و او را به قتل برساند. بعد سردار ایرانی منتظر ماند که بردیا از او راجع به قشون ایران تحقیق کند. ولی بردیا هیچ پرسشی راجع به وضع قشون نکرد و حتا از برادرش کمبوجیه نپرسید و پس از چند لحظه سکوت اظهار کرد که تو مرخص هستی ومیتوانی بروی !

این تافرنس از تالارکاخ پادشاهی اکباتان خارج شد و بدون لحظه ای درنگ عازم قصر شیرین گردید تا این که به داریوش بگوید که بردیا بدون تردید مردی است غیر از برادر کمبوجیه و اگر او از امر وی اطاعت کند و به اکباتان برود کشته خواهد شد.

این تافرنس میخواست خود را به سرعت به داریوش برساند تا به او بگوید که همه مردم ایران از ستم مردی که خود را بردیا میخواند به جان آمده اند و او علاوه براین که کیش خود را بر مردم تحمیل کرده نیمی از درآمد مردان را از آنها میگیرد وتاکنون درهیچ کشوری یک چنان مالیات ظالمانه ای از مردم گرفته نشده است.

اینتافرنس بدون ترحم به اسبی که زیر ران داشت ، روز وشب اسب میتاخت و دقت میکرد اسب او در جایی از پا دراید که بتواند اسب دیگری خریداری کند و به راه ادامه بدهد. درراه میاندیشید که هنوز بردیا نتوانسته کیش خود را برمردم بابل که مثل سایر مردمان پادشاهی ایران دارای آزادی مذهب هستند تحمیل نماید ، ولی حرص زیاد او را وادار خواهد کرد که پس از ایران دین خود را به دیگر مردمان که جزو پادشاهی ایران هستند تحمیل کند وآن وقت تمام مردمانی که خود را تحت الحمایه ایران میدانند شورش خواهند کرد وهمه آن کشورها از ایران مجزا خواهند شد.

وقتی اینتافرنس به داریوش رسید نامه بردیا به دست فرمانده ارتش ایران رسیده بود و داریوش که بردیا را به پادشاهی میشناخت تصمیم داشت اطاعت کند و فرماندهی ارتش رابه کاساگرد واگذار نماید وخود به تنهایی به اکباتان برود.

لیکن این تافرنس به اوگفت زینهار این کار را مکن ، زیرا همین که وارد اکباتان شوی کشته خواهی شد ، مردی که خود را بردیا میخواند برادر کمبوجیه نیست وپیوسته صورتش را با نقاب میپوشاند تامردم رخسارش را نبینند و نفهمند که وی برادر کمبوجیه نمیباشد. بعد به تفصیل مشاهدات خود را برای داریوش بیان کرد وگفت مردم ایران از بدعت ها و ظلم این مرد که من نتوانستم بفهمم کیست و با چه خدعه جای بردیا راگرفته به تنگ آمده اند.

داریوش گفت چرا راجع به هویت او تحقیق نکردی تا این که بفهمم وی کیست و از کجا آمده است ؟

اینتافرنس گفت ترسیدم که اگر برای کشف هویت آن مرد توقف کنم ، تواز دستورش اطاعت کنی و فرماندهی ارتش را به دیگری واگذاری و به تنهایی به اکباتان بروی وکشته شوی.

داریوش گفت ولی در این جا ، از آن بدعت ها که تومیگویی دیده نمیشود.

اینتافرنس گفت برای این که این جا سرزمین بابل است و بردیا کذاب هنوز فرصت نکرده که کیش خود رادرسایر کشورهای پادشاهی ایران رواج بدهد یا این که از جنگ میترسد ، چون اگر بخواهد کیش خود را در بابل و سوریه و جاهای دیگر رواج بدهد مردم خواهند شورید.

درقشون داریوش شش سردار برجسته بود که یکی از آنها اینتافرنس به شمار میآمد و داریوش درهمان روز سرداران ششگانه را برای مشورت احضار کرد و این تافرنس که بسیار خسته بود به گرمابه رفت وآنگاه قدری خوابید و پس از برخاستن از خواب برای شرکت درجلسه سرداران قشون به راه افتاد و داریوش از اودرخواست که آنچه درایران دیده و شنیده و استیباط کرده را بیان کند.

اینتافرنس گزارش خود را تکرار کرد وگفت اگر درصحت آنچه میگویم تردید دارید خود بروید و ببینید که وضع ایرانیان چگونه است رفتن به بت خانه وسجده کردن مقابل بت بزرگ درشهرهای ایران اجباری است و اگر کسی یک روز به بت خانه نرود به قتلش میرسانند ، درصورتی که درکیش مارفتن به آتشکده اجباری نیست وکسی را برای نرفتن به آتشکده مجازات نمیکنند.

بروید تا ببینید که در بت خانه ها دختران جوان مباح هستند اما اگر دختری شوهد کند وشوهرش بمیرد زن زنده را با جسد شوهرش میسوزانند.

سرداران ایرانی گفتند کسی که با کیش و قومیت و پاکی مردم ما این گونه رفتار میکند حتی اگر بردیای واقعی هم باشد واجب القتل است و باید او را به قتل رسانید و مردم ایران را نجات داد.

درهمان جلسه داریوش وشش سردار دیگر پیمان بستند که آن مرد را اعم از این که بردیای واقعی باشد یا نباشد ، به خاطر بدعت هایی که به وجود آورده به قتل برسانند و ایرانیان را نجات بدهند و این پیمان درگفته داریوش مکتوب هست.

داریوش بعد از این که ارتش ایران را در قصر شیرین به حرکت درآورد با این که وارد کشور خود شده بود ، طلایه به جلو فرستاد که مبادا قشون غافلگیر شود ، زیرا چون بردیای ساختگی پادشاه ایران نبود ، بعید نمینمود که درصدد براید ارتشی راکه تحت فرماندهی داریوش است از بین ببرد.

وقتی قشون داریوش به کرمانشاهان رسید ، حاکم آن شهر فرمانی راکه از بردیا رسیده بود به داریوش رسانید که درآن فرمان بردیا میگفت :‌ اگر حکم من راجع به این که تو تنها به اکباتان بیایی به تو نرسیده باشد ، به موجب این فرمان به تو امر میکنم که فرماندهی ارتش را به یکی از افسران ارشد بسپاری وخود تنها به اکباتان بیایی ، ارتش درکرمانشاهان باشد تا بعد که من راجع به آن تصمیم بگیرم.

بر داریوش وسرداران دیگر معلوم شدکه بردیا ترسید که داریوش از حکم او اطاعت ننماید و فرماندهی ارتش رابه دیگری واگذار نکند ، بلکه با قشون خود عازم اکباتان گردد، لذا حکم را تجدید کرد و حاکم کرمانشاهان را مامور نمود که آن حکم رابه داریوش تسلیم نماید.

داریوش از حاکم کرمانشاهان پرسید که آیا تو خود پادشاه را دیده ای ؟

او گفت در اکباتان به حضورش رسیدم اما صورتش را ندیدم چون نقاب بر چهره داشت.

داریوش پرسید آیا در گذشته بردیا را دیده بودی ؟

حاکم کرمانشاهان گفت نه ، ولی اطلاع دارم که خیلی شبیه به برادرش کمبوجیه میباشد.

داریوش گفت من میخواستم تنها همین را از تو بشنوم وتمام کسانی که بردیا را دیده اند میدانند که او به قدری شبیه به کمبوجیه است که اگر آن دو ، لباس یک رنگ و یک شکل میپوشیدند با هم مشتبه میشدند زیرا که دوقلو بودند.

حاکم کرمانشاهان گفت منظورت از این حرف چیست ؟

داریوش گفت منظورم این است مردی که اینک خود را پادشاه ایران میخواند بردیا نیست !

حاکم کرمانشاهان حیرت زده پرسید چگونه میشود که او بردیا نباشد ؟

داریوش گفت من هنوز اوراندیده ام ، اما اینتافرنس از سرداران قشون را برای دیدن بردیا به اکباتان فرستادم و او که درگذشته بردیا رادیده بود گفت مردی که خود را پادشاه ایران میخواند ونقاب بر چهره دارد بردیا نمیباشد و من به قول اینتافرنس اعتماد دارم و میدانم که وی اشتباه نکرده است.

حاکم کرمانشاهان گفت پس بردیا چه شده ؟

داریوش گفت به احتمال زیاد مردی که نقاب برصورت دارد بردیا را معدوم کرده است.

حاکم کرمانشا هان گفت وقتی بردیا قوانین عجیب را به موقع اجرا گذاشت و گفت که هرکس باید نیمی از در آمد خود را به عنوان خراج به او بدهد وذبح جانوران را ممنوع کرد و بت خانه به وجود آورد وآنجا را مرکز بی عفتی نمود من تصور کردم که دیوانه شده است ، دیگران هم گمان نمودند که بردیا دیوانه شده ، اما اینک که تو میگویی که پادشاه ایران بردیا است بلکه مردی دیگر میباشد ، چشم های بسته من باز شد ، حالامیفهمم محال است پسر کورش پادشاه بزرگ ایران که پوست وگوشت او با مزدا پرستی رشد کرده بت پرست بشود و بگوید که مردم مقابل بت ها سجده مانند و محال است پسر کورش بزرگ بگوید که دختران جوان دربت خانه ها خود در دسترس مردان قرار بدهند.

داریوش گفت آیا تو خبر ورود مرا به این جا به اطلاع او رسانیدی ؟

حاکم کرمانشاهان گفت او برای من نامه نوشته و دستور داده همین که تو وارد شدی خبر ورودت را با پیک سریع السیر برایش بفرستم و من که نمیدانستم او فرزند کورش نیست ناچار اطاعت کردم.

داریوش گفت آیا تو از مفاد فرمانی که برای من نوشته است اطلاع حاصل کرده ای ؟

آن مرد گفت بلی ، چون بردیا درنامه ای که به من نوشت تصریح کرد که به تو دستور داده که قشون خود را در کرمانشاهان بگذاری و به تنهایی به اکباتان بروی.

داریوش گفت اگر من نخواهم قشون خود را در این جا بگذارم و به تنهایی به اکباتان بروم بردیا چه دستوری به تو داده است ؟

حاکم کرمانشاهان گفت اوبه من دستور داده که تو را دستگیرکنم و دست بسته به اکباتان بفرستم.

داریوش گفت من نمیخواهم قشون خود را در این جا بگذارم و به اکباتان بروم و آیا تو مرا دستگیر خواهی کرد و به اکباتان خواهی فرستاد ؟

حاکم کرمانشاهان گفت تومیدانی که من نه توانایی دارم سرداری چون تو را که دارای یک قشون بزرگ است دستگیرکنم و نه اگر توانایی داشتم این کاررامیکردم.

داریوش گفت پس وقتی من از این جا میروم خبرحرکت مرا با قشون ، برای بردیا نفرست. حاکم کرمانشاهان اطاعت کرد وداریوش با ارتش خود از کرمانشاهان به راه افتاد و سعی کرد که سریع راه پیمایی کند.

باری وقتی ارتش داریوش به اکباتان رسید دروازه های شهر بسته بود وگوماته نخواست که داریوش باقشون خود قدم به شهر بگذارد و از بالای آن حصار برایش پیغام فرستاد که چرا تخطی کرده وفرمانش را اطاعت ننموده است ؟

داریوش جواب داد در ارتش ایران سابقه ندارد که افسری از امیر پادشاه اطاعت نکرده باشد و من از این جهت اطاعت نکردم که دانستم مردی که خود را بردیا برادر کمبوجیه و پسر کورش میخواند شاهزاده ایرانی نیست و اگر میدانستم او شاهزاده ایرانی و وارث تاج و تخت است محال بود اطاعت نکنم.

بردیا پیغام فرستاد من میگویم دروازه را به روی تو بگشایند تا این که به تنهایی داخل شهر شوی و نزد من بیایی و یقین حاصل نمایی که من بردیا هستم.

داریوش گفت اگر تو بردیا و وارث تاج وتخت هستی چرا اصرار مینمایی که من به تنهایی وارد شهر شوم ؟ ‌اگر توپادشاه ایران هستی قشونی که من از سوریه برگردانیده ام از آن توست و تو نباید از این قشون وحشت داشته باشی.

اما بردیای دروغین اصرار میکرد که داریوش به تنهایی وارد شهر شود و نزد او بیاید و داریوش هم نپذیرفت و شهر را محاصره کرد.

گوماته حیله گر بود ولی از جنگ اطلاع نداشت ونمیدانست کسی که میخواهد درشهری بزرگ چون اکباتان مقاومت نماید باید برای مدافعین و سکنه شهر آذوقه داشته باشد و بدون آذوقه و علیق برای چهارپایان ، نمیتوان یک محاصره طولانی راتحمل کرد.

گزنفون مورخ یونانی مینویسد از دومین روز محاصره آذوقه درشهر نایاب شد و آنهایی که درخانه ها ذخیره خواربار نداشتند دچار تنگنا شدند. درسومین روز محاصره داریوش برای گوماته پیغام فرستاد که اگر تو پادشاه ایران بودی دراین شهر که پایتخت تومیباشد خود را در معرض محاصره قرار نمیدادی و به اتباع خود که ساکن این شهر هستند رحم میکردی و اگر محاصره ادامه پیداکند مردم دچار قحطی خواهند شد و چون زمستان نزدیک است از سرما به هلاکت خواهند رسید بنابراین دستور بده که دروازه ها رابگشایند ، من تو را مجازات نخواهم کرد مشروط بر این که بگویی با بردیا چه کرده ای ؟ اما گوماته جواب نداد و سکوتش نشان میداد که نمیخواهد تسلیم شود و داریوش تصمیم گرفت که شهر را با غلبه اشغال نماید.

داریوش تمام ساز و برگ ارتش ایران را از سوریه آورده بود و نگذاشت که چیزی از ساز و برگ از بین برود ، از جمله منجنیق های ارتشی که به قطعات منفصل تقسیم وحمل میشد ، با قشون داریوش بود و داریوش فرمان دادکه منجنیق ها رانصب کنند و تمام مشعل های ستون را آماده نمایند که هنگام شب حصار شهر را روشن نمایند ومنجنیق اندازان بتوانند درشب نشانه گیری نمایند.

دژهای خارجی شهر اکباتان در اولین روز جنگ ، به تصرف داریوش درآمد و سربازانی که در آن دژها بودند همگی تسلیم شدند و آنها ابزار مسرت میکردند چون داریوش و ارتش وی همه آنها را از شر بردیا نجات میدادند. روحیه سربازانی که بالای حصار دفاع میکردند نیز مانند روحیه سربازانی بود که در دژها بسر میبردند و همگی بدون جنگ تسلیم شدند.

از لحظه ای که منجنیق ها حصار را هدف قرار دادند، بدون انقطاع سنگ برحصارمیبارید. داریوش به منجنیق اندازان دستورداده بود که طوری نشانه گیری نمایند که سنگها روی حصار سقوط کند و فقط کسانی که بالای حصار هستند از پادرآیند.

فرمانده ارتش ایران نمیخواست که مردم شهر آسیب ببینندوخانه هایشان ویران گردد وبه قتل برسند.

هر سنگ که از منجنیق پرتاب میشد و بر دیوار سقوط میکرد اگر بر یک سرباز اصابت مینمود او را از پا درمی آورد و سربازها برای مبارزه با منجنیقها هیچ نداشتند و بردیا هم که مرد جنگی نبود نمیدانست چگونه باید منجنیق ها را از کاربیندازد. وقتی آفتاب غروب کرد مشعل ها برای روشن کردن حصار اکباتان روشن شد و منجنیق ها همچنان برحصار سنگ میباریدند و نزدیک نیمه شب یک پرچم سفید (به قول گزنفون) ‌بالای برجی که طرف جنوب دروازه شرقی بود افراشته شد و مسحفظین آن برج نشان دادند که میخواهند تسلیم شوند. از آن لحظه داریوش امر کرد که از پرتاب سیگ به سوی آن برج خودداری کنند ، ولی سنگباران قسمت های دیگر ادامه داشت.

 نماینده ای که پشت یک سپر بزرگ چوبی پنهان شده بود تا این که هدف تیر قرار نگیرد به برج نزدیک گردید وشخصی که معلوم بود سمت فرماندهی دارد از بالای برج فریاد زد ما حاضریم که تسلیم شویم مشروط بر این که جان ما مصون باشد.

داریوش که شنید آن مرد چه گفت ، به وسیله نماینده اش جواب داد تسلیم شوید و اطمینان داشته باشید که جان و مال مدافعین و سکنه شهر مصون است و کسی نسبت به شما تعرض نخواهد کرد.

 درحالی که سنگباران قسمت های دیگر حصار ادامه داشت ، سنگ چین عقب دروازه شرقی به اسم دروازه خورآور (یعنی جهتی که خورشید از آنجا میدمد) رابرداشتند وآن را برروی سپاهیان داریوش گشودند و در ایران ، اکباتان یگانه شهری بود که فقط با منجنیق گشوده شد و داریوش برای گشودن آن شهر وسایل دیگر به کار نبرد ودرمحاصره های دیگر منجنیق یکی از سلاح های جنگ به شمار میآمد که محصورین رااذیت میکرد ولی به تنهایی نمیتوانست باعث پیروزی بشود و تنها علت پیروزی داریوش هم آن بود که ایرانیان نسبت به گوماته در دل ابراز خصومت میکردند.

سربازان داریوش با مشعل ها وارد شهر شدند و قسمتی از آنها دو برج دروازه خورآور و حصار اطراف آن را اشغال کردند و عده ای از سربازان به دستور داریوش مستقیم به سوی کاخ پادشاهی رفتند و در همان حال سربازان دیگر تمام معابر اکباتان را اشغال کردند و مردم اکباتان دسته دسته به پیشواز سربازان داریوش میرفتند و شادی میکردند.

عده ای از مردم هم به سربازان داریوش پیوستند و کاخ پادشاهی شهر محاصره گردید.

بردیا درکاخ پادشاهی محصور شد و متوجه گردید که راه گریز ندارد و یگانه راه فرار را مجرای آب دانست و به چند تن از خدمه خود گفت کیسه های پر از زر و گوهر را بردارند و مشعل بیفروزند تا این که بتوانند از راه مجرای فاضلاب بگریزند و از آنجا که وی فکر میکرد میتواند پادشاهی را دوباره در دست گیرد و همچنین برای اینکه به وسیله خدمه اش شناخته نشود ، نقاب را از صورت دور نکرد.

پس از اینکه سربازان داریوش وارد اکباتان شدند ، آن قسمت از سربازان که بالای حصار ودربرج ها بودند نیز تسلیم گردیدند و در شهر جنگ به کلی خاتمه یافت.

درقشون داریوش افسر و سربازی نبود که نداند بردیا که دعوی پادشاهی ایران را میکند و برتخت جلوس کرده نقاب برصورت دارد. عده ای از آنها قبل از این که از ایران خارج شوند میدانستند که بردیا نقاب برصورت دارد و بقیه پس ازمراجعت به ایران از آن موضوع مستحضر گردیدند ، لذا همین که بردیا با خدمه خود ، درحالی که مشعل دردست داشتند ، از مجرای فاضلاب نگهبانی میکردند او را از نقابش شناختند و دستگیرش کردند و به داریوش اطلاع دادند که بردیا نقابدار دستگیر شده است.

داریوش درآن موقع نزدیک کاخ پادشاهی بود و پس از این که از خبر دستگیری بردیا آگاه شد به سربازان مدافع کاخ پادشاهی اطلاع داد که بردیا از راه مجرای فاضل آب گریخت وادامه مقاومت آنها بدون فایده است و سربازان مدافع کاخ پادشاهی هم تسلیم شدند و داریوش وارد آن کاخ گردید وگفت بردیا را نزد او بیاورند. به داریوش گفتند که بردیا چون از راه مجرای فاضل آب گریخته آلوده است و شایسته رسیدن به حضور داریوش نیست. فرمانده ارتش ایران گفت او را بشویند و از کاخ پادشاهی برایش لباس ببرند که لباس خود را عوض نماید.

پس از ساعتی بردیا راکه همچنان نقاب برصورت داشت به حضور داریوش آوردند.

گفتیم که اومردی بود بلند قامت و فربه و هنگامیکه وارد کاخ پادشاهی اش کردند شش سردار ایرانی که با داریوش پیمان بسته بودند که بردیا رامعدوم نمایند درآنجا حضور داشتند. دست های بردیا را نبسته بودند ولی سربازان اطرافش را داشتند و داریوش به اوگفت اگر تو پادشاه هستی و خود را وارث وجانشین کورش وکمبوجیه میدانی چرا از راه مجرای فاضلاب گریختی و آیا مردی که پسر کورش بزرگ است از راه مجرای فاضلاب میگریزد ؟

آریان مینویسد که داریوش به بردیا نزدیک شد و نقاب را از چهره اش برداشت و مردی زشت و مجدر دارای چشم های کوچک خرمایی رنگ نمایان گردید وبرای اولین مرتبه ایرانیان چهره مردی را که میگفت پادشاه ایران است دیدند.

داریوش امر کرد که آتوسا دختر کورش را بیاورند و وقتی آتوسا آمد از او پرسید آیا همین مرد است که شوهر تو بود ؟

آتوسا گفت آری خود اوست. داریوش که دیگر کاری به آتوسا نداشت او بازگردانید.

آریان میگوید پس از اینکه داریوش دانست که آن مرد بردیا نیست از او پرسید تو که هستی و با بردیا چه کردی ؟

این جمله مربوط به بردیا که آریان نقل کرده است ، با آنچه در سنگ نبشته داریوش هست هیچ مغایرت ندارد.

داریوش برخلاف آنچه بعضی از مورخین قدیم فرض کرده اند میدانست که بردیا به دست برادر کشته نشد و پادشاه ایران از مصر هم فرمان قتل بردیا راصادر نکرد ، این بود که از بردیا ساختگی پرسید تو که هستی و بردیا را چه کردی ؟

بردیا ساختگی خواست داریوش را فریب بدهد و به او گفت کسانی را که در اینجا هستند مرخص کن زیرا من با تو حرفی محرمانه دارم که نباید به گوش کسی جز تو برسد !

داریوش گفت ما عهد کرده ایم که د رمورد تو هیچ چیز را ازهم پنهان نکنیم و هر چه میخواهی بگویی با حضور اینان بگو.

بردیا ساختگی سر را به گوش داریوش نزدیک کرد وگفت هرقدر زر وگوهر میخواهی به تومیدهم و تو را پادشاه نیمی از کشورهای خود خواهم کرد !

داریوش به سرداران گفت این مرد میخواهد مرا خریداری کند وبه من وعده زر وگوهر و پادشاهی نصف کشورهای خود رامیدهد ، غافل از اینکه زر و گوهر و پادشاهی او غصب است و به دیگران تعلق دارد.

بعد به آن مرد گفت آیا حاضر هستی که خود را معرفی کنی یا این که دژخیمان را احضار کنم که تو را مورد شکنجه قرار بدهند ؟

آن مرد گفت اسم من گوماته است.

داریوش پرسید اهل کجا هستی و درگذشته چه میکردی؟

گوماته از بیم شکنجه شدن خود رابه خوبی معرفی کرد.

داریوش از گوماته پرسید آیا بردیا زنده است یا نه ؟

گوماته که میدانست کتمان حقیقت سبب خواهد شد مورد شکنجه قراربگیرد گفت که بردیا مرده است !

داریوش پرسید درکجامرد ؟

گوماته گفت درپازارگاد.

داریوش گفت پس چرا کسی از مرگ او مطلع نشد ؟

گوماته گفت او در آتشکده زندگی را بدرود گفت.

داریوش اظهار کرد ولو درآتشکده پازارگاد مرده باشد ، مردم از مرگش مستحضر میشدند.

گوماته گفت روزی که او درآتشکده مرد ، غیر از من کسی درآتشگاه نبود.

داریوش پرسید آیا اودرآتشگاه مرد ؟

گوماته گفت بلی.

داریوش که میدانست که درآتشگاه ، فقط یک نفر از خدام آتشکده حضور دارد و هرگز دو نفر درآنجا حضور به هم نمیرسانند مگر این که شخص دوم زیارت کننده باشد ، پرسید چگونه بردیا در اتاقی که آتش درآن بود مرد ؟

گوماته گفت من درآن اتاق بودم و مانند همیشه ذکر میگفتم و دیدم که بردیا وارد شد. اونقاب برصورت داشت وپس از این که وارد آتشگاه شد مشغول ذکر گفتن گردید و درحال ذکر یک مرتبه ابراز کسالت کرد و بر زمین نشست و آنگاه یک پهلو افتاد و من به سوی او رفتم و از وی پرسیدم حالش چگونه است و کجایش درد میکند؟ ولی بردیا به من جواب نداد و پس از مدتی متوجه شدم که مرده است. آن وقت نقاب از صورتش برداشتم و مشاهده کردم که شباهت زیاد به کمبوجیه دارد.

من در آن موقع ناگهان به فکر افتادم که از مرگ بردیا استفاده کنم و خود را به جای او معرفی نمایم و چون نقاب برصورت خواهم داشت کسی متوجه نخواهد گردید که من بردیا نیستم. این بود که جسد بردیا را از آتشگاه به طرف محراب که زیر آتش قرار دارد و تو میدانی که خاکستر آتش را به آنجا میریزند بردم تا این که شب ، جنازه را از آنجا خارج کنم و برای این کسی نفهمد که بردیا مرده است جسدش را دفن نمودم.

داریوش پرسید وقتی بردیا مرد و تو جسد او را در محراب زیر آتشدان گذاشتی و نقاب برصورت انداختی و از آتشکده خارج شدی آیا ملازمان بردیا که درخارج از آتشکده بودند از دیدن توحیرت نکردند؟

گوماته گفت بردیا هرموقع که برای زیارت به آتشکده می آمد تنها بود.

داریوش پرسید جسد او را درکجا دفن کردی ؟

گوماته گفت درمحلی واقع درنیم فرسنگی آتشکده درطرف جنوب.

داریوش پرسید لابد میدانی که قبر او کجاست ؟

گوماته گفت من علامتی روی قبر نگذاشتم تا اینکه بتوانم بدانم قبرش درکجا قرارگرفته است.

داریوش گفت ایاازمکان تقریبی قبر آگاهی نداری ؟

گوماته گفت : چرا.

داریوش گفت من قصد دارم به پازارگاد بروم و تو را با خود خواهم برد و تو درآنجا مکان تقریبی قبر را به من نشان خواهی داد.

گوماته را به دستور داریوش محبوس کردند و داریوش در اکباتان به وسیله جارچی ها به مردم اطلاع داد که کیش بت پرستی که منفور ایرانیان بود از بین خواهد رفت و از روز بعد بت خانه اکباتان را ویران خواهد نمود و ذبح جانوران آزاد است و هیچ کس از مردم باج نخواهد گرفت.

با اعلام این خبر مردمان ایران آتش را در آتشکده ها از نو برافروختند و بت خانه ها را ویران کردند.

از طرف داریوش پیک های سریع السیر به سوی ولایات ایران به راه افتادند تااین که نامه های داریوش را به حکام برسانند و آنها بدانند مردی که بر ایران پادشاهی میکرد بردیا نبود بلکه یک مرد حیله گر به نام گوماته خادم قدیم آتشکده چیچست وخادم سابق آتشکده پازارگاد برآنها پادشاهی میکرد و بردیا برادر کمبوجیه و پسر کورش مرده است و او را در پازارگاد دفن کرده اند.

گوماته روز پانزدهم پس از آغاز پاییز (پانزدهم ماه مهر) دستگیر گردید ومردم ایران طوری از سقوط گوماته شاد شدند که روز پانزدهم مهرماه را یکی از جشن ها دانستند و تا روزی که سلسله هخامنشی باقی بود روز پانزدهم ماه مهر را جشن میگرفتند وشک نیست که محبوبیت داریوش نزد ایرانیان و اینکه تمام سران ایرانی با پادشاهی داریوش موافقت کردند ناشی از این بود که وی پادشاهی ستمگرانه گوماته را برانداخت و مردم ایران را از ستم آن مرد نجات داد.

 داریوش گوماته را از اکباتان با خود به پازارگاد برد و درآنجا وادارش کرد که محل تقریبی قبر بردیا را نشان بدهد.

گوماته میخواست شانه خالی کند ومیگفت وقتی من جسد بردیا رادفن میکردم شب بود و نمیتوانستم محل قبر را به خاطر بسپارم ، ولی داریوش وی را درفشار قرارداد وگوماته از بیم شکنجه عاقبت گفت که قبر درکجاست.

داریوش امرکردکه قبررانبش کنند وجسد بردیا را بیرون بیاورند و هنگامی که قبر را میکندند خود داریوش حضور داشت تا این که به جسد رسیدند. با این که مدتی از دفن جسد بردیا میگذشت وقتی جنازه آشکارگردید به خوبی شناخته میشد و داریوش با وجود بوی تعفنی که از جنازه برمیخاست روی جسد خم شد و آن را به دقت مورد معاینه قرارداد و اثر خون خشک و بریدگی را درگلو و سینه مرده دید و از گوماته که حضور داشت پرسید این بریدگی ها و اثر خون خشک چیست و مگر تو نگفتی که بردیا به مرگ طبیعی مرده بود ؟

گوماته گفت چرا !

داریوش پرسید پس این بریدگی ها درگلو و سینه و آثار خون خشک چیست ؟

گوماته گفت این آثار ناشی از این است که جنازه شروع به متلاشی شدن کرده است !

داریوش گفت من مرد میدان جنگ هستم و هزارها لاشه دیده ام و آیا تو میخواهی بگویی مردی چون من اثر متلاشی شدن جنازه را با اثر خون و بریدگی اشتباه میکند ؟

گوماته سکوت کرد.

داریوش گفت خاک این قسمت از دشت خشک است وجنازه درخاک به زودی متلاشی نمیشود و از تخم چشم ها گذشته هیچ چیز جسد ازبین نرفته است.

گوماته باز سکوت نمود.

داریوش گفت تو این جوان را کشتی برای اینکه بتوانی به جای او پادشاهی کنی و من از این جهت تو را به این جا آوردم که با حضور تو قبر را بگشاییم و جسد را ببینیم و من بفهمم که پسر کورش به مرگ طبیعی مرده یا به قتل رسیده و اینک میفهمم که بدون تردید او را کشته اند و چون تو جای او را گرفتی شک ندارم که تو قاتل او هستی.

عاقبت گوماته به قتل بردیا اعتراف کرد وگفت که در روزی که بردیا به آتشکده آمد ، توقفش درآنجا به طول انجامید تا اینکه هوا تاریک شد و شب فرود آمد. او که میدانست بردیا پیوسته به تنهایی برای زیارت به آتشکده میاید و کسی با وی نیست ، شاهزاده جوان را تعقیب نمود و در راه بازگشت او در تاریکی از عقب با کارد ضربتی بر وی زد و نقاب از صورتش برداشت و به صورد خود نهاد و چند ضربت دیگر برسینه و گلویش زد و کارش را تمام کرد و آنگاه از آتشکده کلنگ و بیل آورد و قبری حفر کرد و جسد را به خاک سپرد.

داریوش دستور داد که جسد را برگردانند و اثر بریدگی و خون در پشت جسد هم دیده شد.

سردار بزرگ ایران از گوماته پرسید آیا تو برای قتل و دفن بردیا همدست نداشته ای ؟

گوماته گفت اگر همدست میداشتم آیا میتوانستم به جای بردیا پادشاهی کنم ؟

داریوش پس ازاینکه اعتراف گوماته راشنید دستور داد که جلسه ای با شرکت شش سردار دیگر که با وی جهت نابود کردن گوماته هم عهد شده بودند تشکیل شود تا اینکه مجازات گوماته در آن جلسه تعیین گردد و پس از اینکه جلسه تشکیل گردید ، سرداران ششگانه گفتند مجازات این شخص باید طوری شدید باشد که برای همه مایه عبرت گردد ، نه فقط از آن جهت که شاهزاده بزرگ ایران راکشت ، بلکه بدان مناسبت که کیش مزداپرستی را برانداخت و مردم را وادار به بی عفتی کرد.

نتیجه مشورت این شدکه گوماته باید زنده پوست کنده شود و تمام مردم پازارگاد هنگام مجازاتش حضورداشته باشند.

 پس از اینکه هفتاد روز از پاییز گذشت ، گوماته رادرمیدان بزرگ شهر پازارگاد مقابل چشمان مردم آن شهر زنده پوست کردند و پس از اینکه بدن مرد بدبخت از پوست عریان گردید ، تا یک روز دیگر هم زنده بود و آنگاه مرد و لاشه اش را در صحرا انداختند و پوستش را از کاه انباشتند و در میدان شهر آویختند.

پس از مجازات گوماته ، داریوش از همه امرای ایران دعوت کرد که در پازارگاد جمع شوند و هدف آن بود که پادشاهی برای ایران گزیده شود.

کتزیاس نقل میکند که در این مراسم سه هزار نفر از سراسر ایران گرد آمده بودند.

محبوبیت داریوش نزد مردم ایران به اندازه ای بود که همگی به اتفاق آرا او را به پادشاهی انتخاب کردند اما تا فرا رسیدن نوروز داریوش صبر کرد و آنگاه در نخستین روز بهار سال 520 قبل از میلاد ، تاج بر سر نهاد. 

2 Responses to “داریوش و گئومات بردیای دروغین”

  1. دروغ داریوش جا قرنهاافتاده ولی حالا عاقلان دانند که دروغگو چه کسی بوده است. گائوماته بردیه حاکم بلخ شوهر آتوسا پسرخوانده کورش و پسر سپیتمه پادشاه ولایات ولیعهد آستیاگ بوده است.کورش، سپیتمه را به قتل رساند و پسرانش سپیتاک بردیه و مگابرن ویشتاسپ را به حکومت نواحی بلخ/شمال هندوستان و گرگان منسوب نمود. اینکه داریوش اصرار دارد که کمبوجیه و بردیه از یک پدر و مادر بوده اند؛ می خواست دروغی را تحویل مردم دهد. همانطوریکه شاملو حدس زده هم کمبوجیه و هم نائب السلطنه وی توسط داریوش و همدستانش ترور شده اند. داریوش زرنگ برای ایز گم کردن اهورامزدا را هم به عنوان ضد دروغگویی به عاریت گرفته بوده است. ولی چنانکه هرودوت میگوید این بردیه تنومند بوده است که محبوب مردم آسیا بوده است.بد نیست بدانید که زرتشت سپیتمان، زریادر، زریر، لقمان، گوتمه بودا و ابراهیم بت شکن عناوین همین گائوماته بردیه پسر سپیتمه رهبر قوم مغان(گورانها)بوده است.

  2. دروغ داریوش قرنهااست جاافتاده ولی حالا عاقلان دانند که دروغگو چه کسی بوده است. .

Leave a comment